دیدن چهره زیبای دلبندم
عزیز دل مامان ...سلام ...عشقم ..داری لحظه به لحظه بزرگتر میشی ...دریای من ...آرامش من....همه چیزم...معنای زندگی مامان و بابا ....عشقم تاریخ 25/1/93 نوبت سونو سلامتت بود من وبابا رفتیم مطب ساعت 10 صبح ...خیلی بزرگ شده بودی...دست و پاهای کوچولوت...چشات وبینی و لبهای خوشگلت مشخص بود .....من و بابا اولین بار بود که هم زمان داشتیم تو رو می دیدم ....خیلی خیلی خوشحال بودیم ....صدای قلب مهربونت رو بابایی ضبط کرد ....خدایا شکرت به خاطر این نعمت بزرگ....... عزیز دلم .....اون روز نمی دونم چرا خودت رو حسابی جمع کرده بودی ...خانم دکتر (صحراییان)نمی تونست تصویری رو که ازت می خواد بگیره.....چندین بار مامان امتحان کرد تا بالاخره ساعت 8 شب خودت رو باز کرد...
نویسنده :
مامان وبابا
14:00