شنیدن تپش های قلب عشقم
سلام ....مامان گلم ...وجودم ..نفسم ...آرامش من ...هیاهو وهیجان غیر قابل وصف من ...عزیز دلم امروز می خوام خاطره شنیدن صدای قلب مهربونت رو بنویسم ....زیباترین و شیرین ترین لحظه زندگی
گل همیشه بهار من ...شادابی زندگی من ....دقیقا روز 5 فرورذین سال 93 من و بابا و دایی جون محسن رفتیم گنبد برای انجام سونو وآزمایش ....من و بابا داخل اتاق رفتیم ...بابا جونت اولین بار بود که می اومد...بعد از چند دقیقه معاینه ...یه هو صدای نعل اسبی رو شنیدم ...از شدت هیجان فریاد زدم وبه دکتر گفتم صدای قلبش بود .....مامان گلم تصویر نداشتم ....ولی بابا داشت تو رو می دید .... عزیزکم ...عاشقتم ...وجودم صدای قلب مهربونت آرامش زندگی من بود ...نمی دونی چه حسی داشتم ...فقط خدا رو شکر می کردم به خاطر هدیه گران قیمتش که تو باشی ....
امید من ...خیلی دوست دارم ...جونم ...وجودم ....همه زندگیم تقدیم تو .......